حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه سن داره

ادم برفی کوچولو

خونه مامانی

سلام نفس مامان خوبی جیگر طلا بعد از چند روز اومدم برات بنویسم اخه لب تاب خرابه الانم اومدیم خونه مامانی با لب تاب دایی طاها  دارم برات مینویسم تو هم داری با کامبیوتر دایی امیر تیمون نگاه میکنی بابایی جون و دایی طاها هم دارن باهم صحبت میکنن مامانی هم کنار من نشسته داره نوشته های منو بزور میخونه اخه عینک خطیش و نزده خیلی دوست دارم بای بای ...
6 مهر 1390

اینم عکسای وروجک من

  وروجک زبونت و بکن تو       خوش به حالت مامان جون اقا جون عجب دوچرخه ای برات خریدن     اینم سه چرخه عمو اکبر دستش درد نکنه     اینجا رنگین کمونه عشق تو   اینم ریحان جیگر تو       ...
5 مهر 1390

اولین سلام

سلام عشق مامان و بابا این اولین مطلبیه که اینجا برات مینویسم الان ساعت ٨صبحه و تو با بابایی جون رفتی نون بخری انشاا...همیشه سحرخیز باشی خیییییییییییییییییلللللللللللللی دوست دارم ...
5 مهر 1390

فرشته های رو زمین

سلام گنجشکک اشی مشی خوبی نازدار مامان منم خوبم خیلی خوبم میدونی امروز میخوام راجع به چی برات بنویسم از ماه رمضون امسال که چقدر بهمون خوش گذشت بهترین ماه رمضون عمرم بود چون هم پیش بابایی جون بودیم هم پیش دو تا فرشته رو زمین بودیم انسی جون و امنه جون دختر عمو های عزیزم که خیلی دوستشون دارم انسی جون مهندس کامپیوتر امنه جونم فیزیک هسته ای میخونه این دوتا فرشته خیلی برامون زحمت کشیدن عمو جون و منیر جون و عمو اکبر و که دیگه نگو.... خلاصه کلی بهمون خوش گذشت داشتم در مورد این دوتا فرشته میگفتم انسی جون طفلک با دهن روزه همش توی اشپزخونه هر چی که ما هوس میکردیم برامون درست میکرد امنه جونم ظرفا رو می شست شب تا صبح بیدار میموندیم کلی با هم صحبت و درد دل...
2 مهر 1390